لولای در تیرِ هوایی بیخطر! تو آسمان را کُشتی روز به سختی از زیر در از سوراخ کلیدها به درون آمد اگر دست من بود به خورشید مرخصی میدادم به شب اضافه کار! سیگاری روشن میکردم و با دود از هواکش کافه بیرون میرفتم مِه میشدم در خیابانها که لااقل این همه گم شدن را اتفاقی کنم برادرم! چگونه پیدایت کنم وقتی به یاد نمیآورم چگونه گُمَت کردهام چهقدر کلمات تنهایند چهقدر تاریکی آمدهاست چهقدر کلمات در تاریکی جا عوض میکنند چهقدر طبیعت لاغر شده است به چیزهایی در اتاق که چیزهایی هم نیستند خیره میشوم و دل خوش میکنم به جیرجیر پرندهای که در لولای در گرفتار است گروس عبدالملکیان |
سلام دوست خوبم :
میلاد نور و رحمت بر شما مبارک باد .
می رسد با علم سبز امامت بر دوش
از چه خاموش نشستی صلواتی بفرست
موفق باشی ....