با تو تنها می توان از عشق گفت وز لبانت قصه ی دل را شنفت
با تو تنها می توان بی تاب بود موجی از دریای عشق ناب بود
با تو تنها می توان پرواز کرد هجرتی بی انتها آغاز کرد
با تو تنها می توان آرام بود فارغ از وسواس ننگ و نام بود
با تو تنها می توان بتخانه بود قبله گاه جلوه ی جانانه بود
« با تو تنها می توان تنها نشست »
سلام خاتون عزیز :
شرمنده خانم جون ! من شما رو به جا نمیارم . یادم هم نیست که براتون چیزی از وبلاگ گفته باشم . البته یه بار تو دفتر برای همکارا تعریف کردم ُ حالا نمی تونم شما رو بشناسم ُ لطفا مشخصات دقیق خودتو برام ایمیل کن ممنون می شم .
بهر حال خوشحالم که موفق شدید وبلاگ بسازید . هر کمکی از دستم بر بیاد دریغ ندارم . درخدمتتون هستم.
موفق و موید باشید.
سلام.
ممنون از حضورتون.
راستش منم خودم تازه کارم . اگه می بینید این قدر بازدید و نظر دارم همه از لطف و محبت استادان و پیشکسوتان است. ولی بازم چشم اگه کمکی از دستم بر بیاد در خدمتم. اگه نمی دونی لَلَک چیه بیا تا برات بگم. زود تا تموم نشده.
سبز باشید.
سلام
ممنونم از لطف شما. گمانم قلمتان را بشناسم.
دستتون درد نکنه. زیبا بود.
خدا نگهدارتان
سلام وممنون از حضور گرمتان از ابراز محبت شما تشکر و خوشحال میشوم برای پیوستن به وبلاگ زیبای شما پیروز باشید